˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 دوره امامت ، چگونه آغاز شد؟

خلفاي عباسي بنابر عادت معمول خويش ، هرگاه فرصتي براي کشتن اولياء الله مي يافتند ، فورا آنها را به زهر از پاي در مي آورند . 
معتصم نيز ، امام حسن عسکري (ع) را به زهر شهيد کرد و سپس درصدد يافتن فرزند آن حضرت برآمد تا او را نيز از ميان بردارد و به خيال خويش دنباله امامت را نيست و نابود گرداند . 
معتصم عده اي را به خانه امام فرستاد تا هر که و هر چه در آنجاست توقيف کنند . بهتر است خبر اين ماجرا را از زبان احمد بن عبد الله بن يحيي بن خاقان پسر وزير معتصم بشويم . او در اين باره مي گويد : 
چون امام حسن عسکري بيمار شد . پدرم به من پيغام داد که امام بيمار شده . آنگاه خود همان لحظه سوار شد و به دارالخلافه رفت و سپس با پنج نفر از خادمان اميرالمومنين معتصم شتابان بازگشت . همه آنان از افراد مورد وثوق و خواص خليفه بودند . يکي از آنها هم «نحرير» بود. پدرم به آنها دستور داده بود در خانه حسن بن علي باشند و اوضاع و احوال او را زير نظر بگيرند . همچنين در پي عده اي از پزشکان فرستاده بود و به آنان دستور داده بود که در خانه امام حسن عسکري رفت و آمد کنند و هر بام و شام از او پرستاري و مراقبت کنند . 
چون دو روز از اين ماجرا گذشت ، کسي نزد پدرم آمد و به وي خبر داد که آن حضرت بيماري اش شدت يافته و ضعيف شده است . پدرم سوار شد و به خانه آن حضرت رفت و به پزشکان دستور داد بخوبي حال آن حضرت را تحت نظر بگيرند . همچنين در پي قاضي القضات فرستاد و به او دستور داد که پيش او بيايد و ده تن از کساني را که به دين و امانتداري و پرهيزگاري آنان مطمئن است ، انتخاب کند و با خود بياورد . آنگاه تمام آنها را به خانه امام حسن فرستاد و به ايشان تکليف کرد که شبانه روز همانجا بمانند . آنها در آنجا بودند تا آنکه امام حسن عسکري (ع) در گذشت . با رحلت او سامراء يکصدا ناله برمي آورد که ابن الرضا از دنيا رفت .
خليفه عده اي را به خانه آن حضرت فرستاد تا خانه و اتاقها را بازرسي کنند و هر آنچه در خانه است مهر و موم نمايند و نشان فرزند آن حضرت را بجويند . همچنين زناني آوردند که از حمل و آثار آن آگاه بودند . زنان پيش کنيزهاي امام رفته ، يکايک آنها را معاينه کردند . يکي از اين زنان ادعا کرد که در ميان اين کنيزها ، کنيزي است که نشانه حمل با خود دارد . 
از اين رو دستور دادند آن کنيز را در اتاقي نگه دارند . نحرير و يارانش و نيز زناني که با او بودند ، مامور مراقبت از اين اتاق شدند .


سپس احمد بن عبدالله در ادامه گفتار خويش مي گويد : 
ماموريني که گمان مي کردند آن کنيز باردار است و از او مراقبت مي کردند ، دو سال و اندي وي را زير نظر داشتند تا آنکه به اشتباه خود پي بردند . سپس ميراث امام حسن ميان مادر و برادرش جعفر ، تقسيم شد و مادرش ادعا کرد وصي او است و اين امر نزد قاضي ثابت شد .
سپس وي ماجراي مخالفت جعفر با وصايا را نقل کرده تا آنجا که مي گويد : 
بيرون آمديم ، وضع بر همين منوال بود ، و خليفه امروز در پي جستن نشاني از فرزند امام حسن (ع) است .( کمال الدين- صدوق ، ج 1 ، ص 125) 
بدين گونه قدرت جاهلي و استکباري مي کوشيد ، ريشه هاي امامت را از بيخ برکند و حرکت اصيل مکتبي را دستخوش نابودي سازد . اما به مقصود خود نايل نيامدند که دست خداوند بر فراز دستان آنها بود . 
« خواهند پرتو خدا را با دهانهاي خويش فرونشانند اما خداوند چنين نخواهد مگر آنکه پرتو خويش را به انجام رساند ، هر چند که کافران تا خوش دارند» (سوره توبه، آيه 32)
امام حجت (ع) عمويي داشت ، که نامش جعفر بود . او ادعا مي کرد که امامت پس از برادرش امام حسن عسکري (ع) حق اوست . بنابر همين ادعاي باطل او مردم را به خود مي خواند .
جعفر که خود مي دانست از شايستگي هاي کافي براي امامت بهره اي ندارد و به خوبي آگاهي داشت که امت ، پيشوايي او را به رسميت نمي شناسد نزد عبدالله بن يحيي بن خاقان ، وزير خليفه وقت عباسي رفت ، و کوشيد از کمکهاي او برخوردار شود . پسر اين وزير ماجراي اين برخورد را چنين بازگو مي کند : 
پس از تقسيم ميراث ، جعفر نزد پدرم آمد و بدو گفت : حقوق پدرم را براي من نيز مقرر دار و هر سال 20 هزار دينار به من انعام بده . 
پدرم او را از اين خواسته نهي کرد و بدو گفت : احمق! خليفه ، در مورد کساني که ادعا مي کنند پدر و برادر امامند ، شمشير خويش را آخته و تازيانه اش را بالا برده تا آنان را از اين باور بازگرداند . اما اين امکان براي خليفه فراهم نشد تا آنان را از اين اعتقاد درباره پدر و برادر تو منصرف سازد . پس اگر تو پيش پيروان پدر و برادرت امام بودي چه نيازي به خليفه داشتي که حقوق آنها را براي تو قرار دهد؟ و اگر پيش اينان چنين جايگاهي نداري ، در نزد ما هم بدان حقوق دست نخواهي يافت . 
ديری نپاييد که جعفر از اين ادعاي دروغ خود دست برداشت و به راه صواب بازگشت و امامت حضرت حجت (ع) را پذيرفت . از اين رو پيش شيعيان که او را جعفر کذاب ناميده بودند ، ملقب به «جعفر تواب» شد . 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 165
بازدید دیروز : 44
بازدید هفته : 226
بازدید ماه : 759
بازدید کل : 200125
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما