دوره امامت ، چگونه آغاز شد؟
خلفاي عباسي بنابر عادت معمول خويش ، هرگاه فرصتي براي کشتن اولياء الله مي يافتند ، فورا آنها را به زهر از پاي در مي آورند .
معتصم نيز ، امام حسن عسکري (ع) را به زهر شهيد کرد و سپس درصدد يافتن فرزند آن حضرت برآمد تا او را نيز از ميان بردارد و به خيال خويش دنباله امامت را نيست و نابود گرداند .
معتصم عده اي را به خانه امام فرستاد تا هر که و هر چه در آنجاست توقيف کنند . بهتر است خبر اين ماجرا را از زبان احمد بن عبد الله بن يحيي بن خاقان پسر وزير معتصم بشويم . او در اين باره مي گويد :
چون امام حسن عسکري بيمار شد . پدرم به من پيغام داد که امام بيمار شده . آنگاه خود همان لحظه سوار شد و به دارالخلافه رفت و سپس با پنج نفر از خادمان اميرالمومنين معتصم شتابان بازگشت . همه آنان از افراد مورد وثوق و خواص خليفه بودند . يکي از آنها هم «نحرير» بود. پدرم به آنها دستور داده بود در خانه حسن بن علي باشند و اوضاع و احوال او را زير نظر بگيرند . همچنين در پي عده اي از پزشکان فرستاده بود و به آنان دستور داده بود که در خانه امام حسن عسکري رفت و آمد کنند و هر بام و شام از او پرستاري و مراقبت کنند .
چون دو روز از اين ماجرا گذشت ، کسي نزد پدرم آمد و به وي خبر داد که آن حضرت بيماري اش شدت يافته و ضعيف شده است . پدرم سوار شد و به خانه آن حضرت رفت و به پزشکان دستور داد بخوبي حال آن حضرت را تحت نظر بگيرند . همچنين در پي قاضي القضات فرستاد و به او دستور داد که پيش او بيايد و ده تن از کساني را که به دين و امانتداري و پرهيزگاري آنان مطمئن است ، انتخاب کند و با خود بياورد . آنگاه تمام آنها را به خانه امام حسن فرستاد و به ايشان تکليف کرد که شبانه روز همانجا بمانند . آنها در آنجا بودند تا آنکه امام حسن عسکري (ع) در گذشت . با رحلت او سامراء يکصدا ناله برمي آورد که ابن الرضا از دنيا رفت .
خليفه عده اي را به خانه آن حضرت فرستاد تا خانه و اتاقها را بازرسي کنند و هر آنچه در خانه است مهر و موم نمايند و نشان فرزند آن حضرت را بجويند . همچنين زناني آوردند که از حمل و آثار آن آگاه بودند . زنان پيش کنيزهاي امام رفته ، يکايک آنها را معاينه کردند . يکي از اين زنان ادعا کرد که در ميان اين کنيزها ، کنيزي است که نشانه حمل با خود دارد .
از اين رو دستور دادند آن کنيز را در اتاقي نگه دارند . نحرير و يارانش و نيز زناني که با او بودند ، مامور مراقبت از اين اتاق شدند .
سپس احمد بن عبدالله در ادامه گفتار خويش مي گويد :
ماموريني که گمان مي کردند آن کنيز باردار است و از او مراقبت مي کردند ، دو سال و اندي وي را زير نظر داشتند تا آنکه به اشتباه خود پي بردند . سپس ميراث امام حسن ميان مادر و برادرش جعفر ، تقسيم شد و مادرش ادعا کرد وصي او است و اين امر نزد قاضي ثابت شد .
سپس وي ماجراي مخالفت جعفر با وصايا را نقل کرده تا آنجا که مي گويد :
بيرون آمديم ، وضع بر همين منوال بود ، و خليفه امروز در پي جستن نشاني از فرزند امام حسن (ع) است .( کمال الدين- صدوق ، ج 1 ، ص 125)
بدين گونه قدرت جاهلي و استکباري مي کوشيد ، ريشه هاي امامت را از بيخ برکند و حرکت اصيل مکتبي را دستخوش نابودي سازد . اما به مقصود خود نايل نيامدند که دست خداوند بر فراز دستان آنها بود .
« خواهند پرتو خدا را با دهانهاي خويش فرونشانند اما خداوند چنين نخواهد مگر آنکه پرتو خويش را به انجام رساند ، هر چند که کافران تا خوش دارند» (سوره توبه، آيه 32)
امام حجت (ع) عمويي داشت ، که نامش جعفر بود . او ادعا مي کرد که امامت پس از برادرش امام حسن عسکري (ع) حق اوست . بنابر همين ادعاي باطل او مردم را به خود مي خواند .
جعفر که خود مي دانست از شايستگي هاي کافي براي امامت بهره اي ندارد و به خوبي آگاهي داشت که امت ، پيشوايي او را به رسميت نمي شناسد نزد عبدالله بن يحيي بن خاقان ، وزير خليفه وقت عباسي رفت ، و کوشيد از کمکهاي او برخوردار شود . پسر اين وزير ماجراي اين برخورد را چنين بازگو مي کند :
پس از تقسيم ميراث ، جعفر نزد پدرم آمد و بدو گفت : حقوق پدرم را براي من نيز مقرر دار و هر سال 20 هزار دينار به من انعام بده .
پدرم او را از اين خواسته نهي کرد و بدو گفت : احمق! خليفه ، در مورد کساني که ادعا مي کنند پدر و برادر امامند ، شمشير خويش را آخته و تازيانه اش را بالا برده تا آنان را از اين باور بازگرداند . اما اين امکان براي خليفه فراهم نشد تا آنان را از اين اعتقاد درباره پدر و برادر تو منصرف سازد . پس اگر تو پيش پيروان پدر و برادرت امام بودي چه نيازي به خليفه داشتي که حقوق آنها را براي تو قرار دهد؟ و اگر پيش اينان چنين جايگاهي نداري ، در نزد ما هم بدان حقوق دست نخواهي يافت .
ديری نپاييد که جعفر از اين ادعاي دروغ خود دست برداشت و به راه صواب بازگشت و امامت حضرت حجت (ع) را پذيرفت . از اين رو پيش شيعيان که او را جعفر کذاب ناميده بودند ، ملقب به «جعفر تواب» شد .
نظرات شما عزیزان: